قوله تعالى و إذا قیل لهمْ آمنوا پیش از آنک معنى آیت گوئیم بدانک این آیت اشارت بدو گروه است از آن قوم که رسول را دیدند: یک گروه از ایشان اهل صدق و وفاق‏اند، و دیگر گروه اهل شک و نفاق، و ما وصف و سیرت هر دو گروه بگوئیم آن گه بمعنى آیت باز آئیم ان شاء الله. اما گروه اول که اهل صدق و وفاق‏اند صحابه رسول‏اند، خیار خلق و مصابیح هدى، اعلام دین و صیارفه حق، سادات دنیا و شفعاء آخرت رسول خداى را بپذیرفتند و باخلاص دل وى را گواهى دادند و بر تصدیق یقین وى را پیشوا گزیدند و بتعظیم و مهر بوى پى بردند و بر سنت وى خداى را پرستیدند. ایشانند که الله گفت ایشان را کنْتمْ خیْر أمة جعلْناکمْ أمة وسطا شما اید امت گزیده پسندیده.


بهینه زمینیان. جابر بن عبد الله گفت روز حدیبیه هزار و چهار صد مرد بودیم رسول خدا در ما نگرست گفت: «انتم خیر اهل الارض».


و قال عبد الله بن مسعود ان الله اطلع فى قلوب العباد فوجد قلب محمد خیر قلوب العباد فاصطفاه لنفسه و بعثه برسالته. ثم نظر فى قلوب العباد بعد قلب محمد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه یقاتلون عن دینه فما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن، و ما رآه المسلمون سیئا فهو عند الله سیئ، و قال ابن عمر «لمقام احدهم مع رسول الله مغبرا وجهه خیر من عبادة احدکم عمره.» ابن عمر فراقوم خویش گفت یک بار که در حضرت مصطفى یاران در مقام جهاد و معارک ابطال شمشیر زدند و مبارزى کردند آن خاک که بر چهره ایشان نشست آن ساعت فاضلتر از جمله عبادت شماست در عمر شما. خبر درست است که گفت صلى الله علیه و آله و سلم: خیر هذه الامة اربعة قرون القرن الذى انا فیهم، ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، و واحد فرد. اشار صلى الله علیه و آله و سلم بهذا الى المتمسکین بالدین فى آخر الزمان، الذین ورد فیهم الاخبار بالثناء علیهم، منها


قوله ص «من اشد امتى لى حبا ناس یکونون بعدى یرد احدهم لو رآنى باهله و ماله.»


اما گروه دوم اهل شک و نفاق بر سه فرقه‏اند: از بهر آنکه نفاق بر سه رتبت است نفاق مهین و کهین و میانه. مهین آنست که در دل شک و نفاق بود و ریب چنانک گفت فی قلوبهمْ مرض و بغض مصطفى در دل گیرد و دشمنان وى را دوست دارد.


و نفاق میانه آنست که نماز بکسلانى کند و عمل با ریا و صدقه بکراهیت دهد. و نفاق کهین در نماز بجماعت تقصیر کردن است و در عهد غدر کردن و در امانت خیانت، و سوگند بدروغ یاد کردن و میان مردم سخن‏چینى کردن و با مردم دو زبان و دو روى بودن اما نفاق مهین کفر است و عین الحاد. کسى که آن نفاق بروى دست شود او را از مسلمانان نشمرند و بر کفر وى گواهى دهند و ترحم نکنند. چنانک در عهد رسول خدا عبد الله ابى سلول بود و اصحاب وى و ایشان که مسجد ضرار را بنا کردند و ایشان که در عقبه همت کردند که رسول را بیوکنند رسول خدا بنفاق ایشان مطلق گواهى داد و تعیین کرد. و فى ذلک ما روى حذیفة رضى الله عنه قال «کنت اسوق برسول الله على العقبة و عمار یقود به فجاء اثنى عشر راکبا لینفروا بالنبى فجعلت اضرب وجوههم و ادفعهم عنا فقال النبی هذا فلان و فلان فسمى باسمائهم کلهم و قال هم المنافقون فى الدنیا و الآخرة، فقلت یا رسول الله الا تبعثنا الیهم فنأتیک برءوسهم قال انى اکره ان یقول الناس قاتل بهم حتى اذا ظفر بهم فقتلهم و لکنهم ذرهم یکفیهم الله بالدبیلة قلت و ما الدبیله؟ قال نار توضع على نیاط قلب احدهم فتقتله.»


اما نفاق میانه و نفاق کهین بیش از فسق و معصیت نیست و على الاطلاق اسم نفاق بریشان نهادن روا نیست. و در عهد رسول خدا اسم صحبت ازیشان بنیفتاد و ترحم باز نگرفتند. و ازین بابست آنچه مصطفى گفت: «اربع من کن فیه کان منافقا خالصا اذا حدث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خاصم فجر، و من کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها.»


و قال «تجد من شرار الناس‏ ذا الوجهین الذى یأتى هولاء بوجه و من کان ذا اللسانین فى الدنیا جعل الله عز و جل له یوم القیمة لسانین من نار.»


و روى ان عبد الله بن عمر لما حضرته الوفاة، قال انظروا فلانا لرجل من قریش فانى کنت قلت له فى ابنتى قولا کشبه العدة و ما احب ان القى الله بثلث النفاق و انى اشهدکم انى قد زوجته.


و قال صلى الله علیه و آله و سلم من لم یغر و لم یحدث نفسه بالغزو مات على شعبة من النفاق.»


این همه از یک بابست و امثال این فراوانست برین اقتصار کنیم.


قوله تعالى و إذا قیل لهمْ آمنوا کما آمن الناس معنى آنست که چون مومنان فرا منافقان گویند که پیغمبر را و پیغام را براست دارید و استوار گیرید و بگروید چنانک صدیقان صحابه و مومنان اهل کتاب گرویده‏اند. قالوا یعنى فیما بینهم ایشان با هام سران و هام نشینان خویش گویند أ نوْمن؟ استفهام است بمعنى انکار و جحد یعنى لا نومن ما نگرویم چنانک بى خردان و سبکساران گرویدند، ایشان این با قوم خویش گفتند و الله بر مومنان آشکارا کرد و ایشان را جواب داد و گفت (ألا إنهمْ هم السفهاء) آگاه بید و بدانید که بى خردان و سفیهان ایشانند و لکن نمى‏دانند که جاهلان و سفیهان ایشانند که حق نپذیرفتند و نافرمانى کردند. سفه و سفاه و سفاهة نازیرکیست و تهى سارى بود، تسفه بى‏خردى کردن و گفتن بود. و منافقان هم از آنجا مصدقان را سفها خوانند که هذا من حشویات المشبهة متکلمان مثبتان را حشویان خوانند گفتند ایشان سخن میشنوند و مى‏پذیرند و بر معقول خویش عرضه نمیکنند، و آن را در خرد باز نمى‏جویند سفیهان و سبکساران‏اند. منافقان مخلصان را همین گفتند و الله تعالى جواب ایشان براستى باز داد و آن گفته ایشان بریشان رد کرد و اهل حق را نصرت داد، میگوید جل جلاله کان حقا علیْنا نصْر الْموْمنین».


مفسران گفتند «نسا» درین آیت صحابه رسول‏اند و مومنان اهل کتاب. و آنجا که گفت: «لتکونوا شهداء على الناس» جمله اهل شرک‏اند از هر امت که بودند، و آنجا که گفت: «لعلی أرْجع إلى الناس» اهل مصراند. و آنجا که گفت: و ما جعلْنا الروْیا التی أریْناک إلا فتْنة للناس‏ اهل مکه‏اند. و آنجا که گفت: کان الناس أمة واحدة اهل کشتى نوح‏اند. و آنجا که گفت: أنْت قلْت للناس بنى اسرائیل‏اند.


منْ حیْث أفاض الناس اهل یمن‏اند. یا أیها الناس إن وعْد الله حق همه مردم‏اند و در قرآن ناس بیاید که معنى یک مرد باشد چنانک گفت: أمْ یحْسدون الناس اینجا مصطفى است جاى دیگر گفت: الذین قال لهم الناس اینجا نعیم بن مسعود الثقفى است ان الناس قد جمعوا لکم بو سفیان حرب است.


و إذا لقوا الذین آمنوا این آیت در شان عبد الله ابى سلول الخزرجى و اصحاب وى فرود آمد


خرجوا ذات یوم فاستقبلهم نفر من اصحاب رسول الله فقال لاصحابه انظروا کیف ارد هولاء السفهاء عنکم، فاخذ بید ابى بکر فقال مرحبا بالصدیق سید بنى تیم و شیخ الاسلام و ثانى رسول الله فى الغار الباذل نفسه و ماله لرسول الله، ثم اخذ بید عمر فقال مرحبا للسید بنى عدى بن کعب، الفاروق، القوى فى دین الله، الباذل نفسه و ماله لرسول الله. ثم اخذ بید على فقال مرحبا بابن عم رسول الله و ختنه، سید بنى هاشم ما خلا رسول الله. فقال له على یا عبد الله اتق الله و لا تنافق فان المنافقین شر خلیقة الله. فقال له عبد الله یا ابا الحسن الى تقول هذا و الله ان ایماننا کایمانکم و تصدیقنا کتصدیقکم.


ثم افترقوا فقال لاصحابه کیف رأیتمونى فعلت فاذا رایتموهم فافعلوا کما فعلت فاثنوا علیه خیرا و قالوا لا تزال بخیر ما عشت. فرجع المسلمون الى رسول الله و اخبروه بذلک.


فانزل الله تعالى هذه الآیة و إذا لقوا الذین آمنوا.


جاى دیگر گفت: و إذا لقوکمْ قالوا آمنا و إذا خلوْا یعنى من المومنین و انصرفوا إلى‏ شیاطینهمْ اى مردتهم و کهنتم و هم خمسة نفر من الیهود و لا یکون کاهن الا و معه شیطان تابع له کعب بن الاشرف بالمدینة و ابو برزة الاسلمى فى بنى اسلم و عبد الدار فى بنى جهینه و عوف بن مالک فى بنى اسد و عبد الله بن السوداء بالشام. میگوید منافقان چون مومنانرا بینند گویند ما بگرویدیم و چون از مومنان خالى باشند و با سالاران و سران خویش رسند گویند إنا معکمْ و على دینکم ما با شماایم و بر مومنان استهزا میکنیم. شیاطین اینجا ماردان و معاندان‏اند. جاى دیگر گفت شیاطین الانس و الجن از آدمیان و پریان هر کس از حق شطون گرفت و دورى شیطانست. برین معنى اصل شیطان از شطون است نون در آن اصلى، بر وزن فیعال و قیل هو فعلان من شاط یشیط اذا هلک. مالک دینار گفت در زبور داود خواند طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزو المستهزئین، طوبى للرحماء اولئک یکون علیهم الرحمة و ویل للمستهزءین کیف یحرقون بالنار.


الله یسْتهْزئ بهمْ پارسى آنست که الله بریشان مى‏افسون کند، و معنى آنست که الله ایشان را بر آن افسوس مى‏پاداش کند. چنانک در خبرست‏ من سب عمارا سبه الله‏ هر که عمار را دشنام دهد الله او را دشنام دهد یعنى الله آن کس را پاداش دهد جاى دیگر گفت فیسْخرون منْهمْ سخر الله منْهمْ و هم از این بابست نسوا الله فنسیهمْ منافقان الله را فراموش کردند تا الله ایشان را فراموش کرد، و الله فراموش کار نیست که گفت عز و علا و ما کان ربک نسیا. این سخن در مخرج معارضه بیرون آمد و مراد بآن خبر است یعنى فرو گذارد ایشان را. چون فراموش کاران. و فى الخبر ان الله تعالى یقول للشقى یوم القیمة هل ظننت انک تلقانى یومک هذا فیقول لا، فیقول الیوم انساک، کما نسیتنى»


و در قرآن ازین باب بسیار و مکروا و مکر الله انهم یکیدون کیْدا و أکید کیْدا شیخ الاسلام انصارى رحمه الله گفت این مکر و کید و استهزاء و سخریت الله تعالى جایها در قرآن بخود منسوب کرد و هر چند که این خصلتها از جز الله ناراست آید و نانیکون و بجور آمیخته و بعیب آلوده اما از الله راست آید و نیکو و تدبیر بحق و عدل و از عیب و عار و جور پاک. از هر چیز که ازو آید و او کند ازو راست است و پاک بحجت خداوندى و سزاى آفریدگارى فلله الحجة البالغة لا یسئل عما یفعل. از پاداش استهزاست که کافر را گفت: «لا ترْکضوا و ارْجعوا إلى‏ ما أتْرفْتمْ فیه و مساکنکمْ لعلکمْ تسْئلون میگوید چون بایشان رسید روز گرفتن من پاى در جنبانیدن گیرند، ایشان را گوئید پاى مجنبانید و و از گردید واجاى تنعم و ناز و توانگرى خویش و با خانه و پیشگاه خویش تا بخدمت شما آیند و شما را پرسند. و دیگر جاى گفت که دوزخى را در دوزخ گویند ذقْ إنک أنْت الْعزیز الْکریم بچش که تو آن عزیزى و کریمى، على حال آن خواجه و کد خداى، ابن عباس گفت در معنى آیت ان الله تعالى یطلع المومنین و هم فى الجنة على المنافقین و هم فى النار فیقولون لهم أ تحبون ان ندخل الجنة فیقولون نعم فیفتح لهم باب من الجنة و یقال لهم ادخلوا فیسبحون و یتقلبون فى النار: فاذا انتهوا الى الباب سد عنهم و ردوا الى النار و یضحک المومنون و ذلک قوله إن الذین أجْرموا کانوا من الذین آمنوا یضْحکون. الى قوله فالْیوْم الذین آمنوا من الْکفار یضْحکون على الْأرائک ینْظرون.


و یمدهمْ فی طغْیانهمْ یعْمهون مد در عذاب گویند و امد در نعمت، قال الله و نمد له من الْعذاب مدا و قال تعالى و أمْددْناکمْ بأمْوال و بنین و الطغیان مجاوزة الحد و العمة التحیر معنى آنست که ایشان را متحیر و گزاف کار و گم راه روزگارى دراز فرو گذارد تا حجت بریشان لازم‏تر بود و عقوبت ایشان صعبتر. قال محمد بن کعب القرظى لما قال فرعون لقومه ما علمت لکم من اله غیرى، نشر جبرئیل اجنحة العذاب غضبا لله تعالى، فاوحى الله تعالى الیه مه یا جبرئیل انما یعجل العقوبة من یخاف الفوت، فامهله الله بعد هذه المقالة اربعین عاما. و اوحى الله الى عیسى بن مریم یا عیسى کم اطیل النسئة و احسن الطلب و القوم فى غفلة.


أولئک الذین اشْتروا الضلالة بالْهدى‏ ایشانند که گم راهى براستراهى خریدند جهودان بودند که پیش از مبعث رسول صلى الله علیه و آله و سلم بر هدى بودند که بوى ایمان داشتند پس از مبعث بتکذیب و جحود بدل کردند. هذا قول قتاده و مقاتل.


و لفظ اشتراء بر سبیل توسع گفت، که آنجا بیع و شرى نیست اما استدلال و اختیار هست یعنى استبدلوا الکفر بالایمان و اخذوا الضلالة و ترکوا الهدى، و ذلک لان کل واحد من البیعین یاخذ ما فى یدى صاحبه و یختاره على ما فى یدیه. کسى که دنیا بر عقبى اختیار کند او را بر طریق توسع گویند عقبى بدنیا بفروخت اگر چه آنجا خرید و فروخت نیست، این همچنانست و گفته‏اند حق بندگان خدا و سزاى ایشان آنست که خداى را عبادت کنند و معرفت وى حاصل کنند که ایشان را براى آن آفریده‏اند. چنانک الله گفت و ما خلقْت الْجن و الْإنْس إلا لیعْبدون. و راه راست و دین پاک این دانند و باین راه روند. پس کسى که اختیار کفر و ضلالت کند و بر راه کژ و طریق شیطان رود و این ضلالت بآن هدایت بدل پسندد راست آن باشد که الله گفت اشْتروا الضلالة بالْهدى‏ و اصل ضلالت حیرت است و بگشتن از راه راست یقال ضللت المکان اذا تحیرت فیه و لم تهتد الیه، و اضللت الشی‏ء اذا ذهب عنک. و در قرآن ضلالت بر وجوه است: بمعنى غى و کفر چنانک درین آیت و در آن آیت که گفت و لأضلنهمْ و بمعنى خطا قوله إن أبانا لفی ضلال مبین و بمعنى ابطال قوله و صدوا عنْ سبیل الله أضل أعْمالهمْ. و بمعنى نسیان قوله فعلْتها إذا و أنا من الضالین و قوله أنْ تضل إحْداهما. و بمعنى هلاک و بطلان قوله أ إذا ضللْنا فی الْأرْض و بمعنى محبت قوله إنک لفی ضلالک الْقدیم.


فما ربحتْ تجارتهمْ اى ما ربحوا فى تجارتهم میگویند باین بازرگانى که کردند و این بدل که پسندیدند و پیروز نیامدند و سودى نکردند. پس گفت و ما کانوا مهْتدین.


یعنى نه بازرگانى ایشان سودمند آمد و نه راه بآن یافتند، که بسیار بازرگان بود که سود نکند لکن راه آن داند و شناسد، الله تعالى میگوید ایشان نه سود کردند و نه راه بآن دانستند. سفیان ثورى گفت: کلکم تاجر فلینظر امرو ما تجارته هر کس از شما مى‏بازرگانى کند، یکى ور نگرید تا خود بچه بازرگانى میکنید و خود چه در دست دارید، عزت قرآن ترا ببازرگانى سودمند راه مى‏نماید و میگوید هلْ أدلکمْ على‏ تجارة تنْجیکمْ منْ عذاب ألیم، توْمنون بالله و رسوله...


مثلهمْ کمثل الذی اسْتوْقد نارا چون حقیقت حال ایشان فرمود تعقیب کرد بضرب مثل از جهت زیادتى توضیح و تقریر، زیرا که آن اوقع است و امقع، در دل واقع است از حجت خصم الد. و مثل در اصل بمعنى نظیر است یقال مثل و مثل و مثیل کشبه و شبه و شبیه. و معنى آن است که حال عجیبه ایشان همچون حال آن کس است که بیفروزد آتشى. و الذی بمعنى الذین است کما فى قوله تعالى و خضْتمْ کالذی خاضوا. اگر چنانچه مرجع در بنورهم بایشان باشد. و الاستیقاد طلب الوقود و السعى فى تحصیله و هو سطوع النار و ارتفاع لهبها و اشتقاق النار من نار ینور نورا اذا نفر لان فیها حرکة و اضطرابا.


فلما أضاءتْ ما حوْله اى النار حول المستوقد ان جعلتها متعدیة و الا ممکن است که مسند باشد به لفظة ما. و تأنیث أضاءت از جهت آن است که ما حول آن اشیاء و اماکن است. معنى آن است که چون روشن گردانید آتش پیرامون مستوقد را ذهب الله بنورهمْ جواب لما و ضمیر هم راجع است به الذى و جمع ضمیر حمل بر معنى است، و بنورهم گفت و بنارهم نگفت زیرا که مراد افروختن آتش است یا استینافى است که جواب معترض است، گوئیا میگوید حال ایشان چیست که حال ایشان تشبیه کرده‏اند بحال مستوقدى که آتش او منطفى شده؟ و اسناد اذهاب به الله تعالى است از بهر آنکه همه افعال راجع است باو تعالى، یقال ذهب السلطان بماله اذا اخذه و ما اخذه و امسکه فلا مرسل له. و عدول کرد از ضوء بنور، پس اگر گفتنى ذهب الله بضوئهم احتمال ذهاب بودى با زیادتى که در ضوء است.


و ترکهمْ فی ظلمات لا یبْصرون. پس ذکر تاریکى کرد که آن عدم نور است و طمس نور بکلى، و جمع تنکیر ظلمات و وصف آن کرد بظلمتى خالصه که هیچ شبح آن را نبیند، و ترک بمعنى طرح و حلى است، و ترک یک مفعول میخواهد پس صیرورت در او تضمیر کرد و او را جارى مجراى افعال قلوب گردانید و فرمود و ترکهمْ فی ظلمات هم چنان که شاعر گفته:


فترکته جرز السباع بنشئه


یضمن قلة رأسه و المعصم‏

و الظلمة مأخوذ من قولهم ما ظلمک ان تفعل کذا اى ما منعک لانها تسد البصر و تمنع الرویة.


قول ابن عباس و قتاده و ضحاک و مقاتل و سدى آن است که این آیت در شأن منافقان فرود آمد و مثلهمْ ضمیر ایشانست سعید بن جبیر و محمد بن کعب القرظى و عطا میگویند در شأن جهودان است و مثْلهمْ ضمیر ایشانست، گفتند چون نبوت بنى اسرائیل منقطع شد و با عرب افتاد جهودان قریظه و نضیر و بنى قینقاع در توریة خواندند که پیغامبر آخر الزمان محمد خواهد بود و امت وى خیار خلق‏اند، و گزین عالم و میراث دار پیغامبران، از شام برخاستند و آمدند تا بمدینه مصطفى که مهبط وحى است، و محل رسالت، و حرم مصطفى، و هجرت گاه دوستان حق. مردى بود با این جهودان او را عبد الله بن اهبان میگفتند ابو الهیبان و ایشان را پند دادى و نصیحت کردى، و نعت مصطفى و سیرت و اخلاق وى چنانک در توریة دیده بود بریشان خواندى، و گفتى امید دارم که بروزگار وى در رسم و او را دریابم و بوى ایمان آرم اگر این طمع راست شود، و الا زینهار که قدر وى بدانید و خطر وى بشناسید و رسالت وى بجان و دل قبول کنید، و قدم از جاده شریعت وى بنگردانید تا سعید ابد گردید. جهودان این نصیحت قبول کردند و تصدیق مصطفى در دل میداشتند، و در امید این روشنایى روزگارى بودند تا بوقت بعثت مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم و تحقیق نبوت و رسالت وى. پس جهودان چون بعیان بدیدند آنچه مى‏شنیدند و از کتب میخواندند بوى کافر شدند و در ظلمت کفر بماندند. پس رب العالمین ایشان را این مثل زد.


این قول سعید جبیر. اما قول ابن عباس و مقاتل و جماعتى آنست که این صفت منافقانست و مثل ایشان، میگوید مثل این منافقان در شهادت گفتن و کفر نهانى در دل داشتن راست چون مثل مردى است یعنى قومى و این در لغت عرب رواست، و لهذا قال فى الآخر الآیة ذهب الله بنورهمْ قومى در شب تاریک در بیابانى بى مهتاب و بى چراغ که هیچ فراجاى خویش و راه خویش نمى‏بینند، و از ددان و دشمنان میترسند، و در آن‏ تاریکى لختى خار و گیاه فراهم نهند و آتش در آن زنند. چندانک آتش برافروزد ایشان فرا راه بینند و جاى خویش بشناسند و از ددان و دشمنان ایمن شوند. پس چون آتش فرو میرد ایشان در تاریکى و حیرت فرو مانند و در ترس و هراس افتند. آن شب مثل کفر منافقان است و آن آتش مثل شهادت ایشان، چون شهادت گویند در اسلام آیند و چون با شیاطین خویش رسند. و گویند إنا معکمْ از آن روشنایى شهادت بیفتند، و در کفر خویش فرو مانند، که هیچ فرا حق نبینند. معنى دیگر این که منافقان تا زنده‏اند در میان مسلمانان بروشنایى کلمه شهادت میروند و ایمن مى‏نشینند و با مسلمانان یکى‏اند در احکام شرع، پس چون بمیرند بظلم و حیرت باز شوند و در عذاب جاوید بمانند و گفته‏اند تشبیه منافقان بایشان که آتش افروختند در شب تاریک از بهر آنست که آن کس که از روشنایى در تاریکى شود ظلمت وى صعبتر و حال وى دشوارتر از آنست که از ابتدا خود در ظلمت باشد. و این تاریکیها یکى تاریکى شب است، و دیگر تاریکى فرو مردن آتش، سدیگر تاریکى گور در حق منافق.


سوال کنند که هر که در تاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنى را گفت لا یبْصرون؟ پس از آنکه فى ظلمات گفته بود؟ جواب آنست که بعضى حیوانات در ظلمت بینند و تاریکى ایشان را از دیدن منع نکند، الله تعالى بینایى و روشنایى بیکبار ازیشان نفى کرد که ایشان چون آن حیوانان و چهار پایان نیستند بلکه از آن بتراند و نادانتر اولئک کالانعام بل هم اضل و در قرآن ظلماتست بمعنى کفر و شرک چنانک گفت یخْرجهمْ من الظلمات إلى النور. و بمعنى سیاهى شب چنانک گفت و جعل الظلمات و النور. بمعنى اهوال چنانک گفت قلْ منْ ینجیکمْ منْ ظلمات الْبر و الْبحْر.


آن گه منافقان را صفت کرد گفت صم کران‏اند، یعنى از سماع قرآن بکْم گنگان‏اند، یعنى از خواندن قرآن عمْی نابینایانند، یعنى از دین رسول و معجزات و دلائل نبوت وى، هر چند که بگوش ظاهر میشنوند و بزبان ظاهر میگویند و بچشم ظاهر مى‏بینند چنانک رب العالمین گفت فإنها لا تعْمى الْأبْصار اما چون اعتقاد دل و بصیرت سر با آن نبود وجود و عدم آن یکسان بود. و قیل صم عن سماع المدح و الثناء


عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم، بکم عن ان یتکلموا بالمدح و الثناء على النبى صلى الله علیه و آله و سلم، عمى عن رویة الخیر و ما ینفع النبى صلى الله علیه و آله و سلم و اصحابه.


و گفته‏اند صم کران‏اند که هیچ حق نشنوند، بکم گنگان‏اند که بر شهادت گفتن قوت نیابند، عمى نابینایان‏اند که نشان حق نبینند.


فهمْ لا یرْجعون. پس ایشان از کفر باز نیایند این حکم است بر شقاوت منافقان و حرمان ایشان از ایمان چنانک أ أنْذرْتهمْ أمْ لمْ تنْذرْهمْ لا یوْمنون حکم است بر حرمان مشرکان قریش. میگوید این منافقان هرگز از کفر توبه نکنند و ایشان را برستاخیز بانفاق انگیزند. و ذلک فى‏


قوله صلى الله علیه و آله و سلم «یبعث کل عبد یوم القیمة على ما مات علیه. المومن على ایمانه و المنافق على نفاقه.


و چگونه از کفر باز آیند و رب العالمین بشقاوت ایشان حکم کرده و گفته إن الذین حقتْ علیْهمْ کلمت ربک لا یوْمنون.


و لو جاءتهم کل آیة و قضاء القاضى لا یفسخ.


آن گه مثلى دیگر زد هم ایشان را گفت أوْ کصیب یعنى او کاصحاب صیب این أو اباحت راست نه شک را، که بر الله شک روانیست و در صفات وى سزا نیست، و معنى آنست که مثل منافقان با آن قوم زنند که آتش افروختند یا باین قوم که ایشان را باران سختى رسید بهر کدام که مثل زنند راست است و مباح و در خور کصیب باران سخت است، و هو فعیل من صاب یصوب اذا نزل و انحدر، فهو المطر الشدید الذى له صوت. و السماء اسم جنس است یکى از آن سماوة گویند و اصله سما و لأنه من سما بسمو فقلبت الواو همزه. قومى گفتند سما اینجا سحاب است فیه یعنى فى ذلک السحاب و قیل فى الصیب ظلمات فى ظلمة السحاب و ظلمة اللیل و ظلمة المطر. فقد قالوا ان المطر ظلمة اذا نزل بالعذاب و رعْد و برْق اصل الرعد من الحرکة و الصوت و البرق من البریق و هو الضوء. رعْد بقول بعضى مفسران فریشته است که الله را تسبیح میکند. و در خبرست که جهودان از رسول ص پرسیدند که این رعد چیست؟ فقال ملْک من الملائکة موکل بالسحاب معه مخاریق یسوق بها السحاب حیث یشاء الله گفت فریشته ایست بر میغ موکل، آن را میراند بمخراق نور و هو شبه السوط. تا آنجا راند که فرمانست، و مخراق آن برق است که مى‏درخشد.


گفتند یا محمد ص آن آواز چیست که میشنویم؟ گفت که بانگ آن فریشته است که بر میغ مى‏زند. چنانک شبان بانگ بر گوسپند زند.


آورده‏اند از رسول صلى الله علیه و آله و سلم که گفت در مدینه آواز رعد آمد آوازى بلند و دراز بر کشید، گفتا جبریل را پرسیدم که چه میگویند؟ جبریل گفت من از میغ پرسیدم که کجات فرموده‏اند که باران ریزى؟ میغ گفت زمینى در حضرموت آن را بیمیم خوانند فرموده‏اند مرا که آنجا باران ریزم. شهر حوشب گفت: «الرعد ملک موکل بالسحاب یسوقه کما یسوق الحادى ابله فاذا خالفت سحابة صاح بها، فاذا اشتد غضبه تناثرت من فیه الشر و هى الصواعق التی رأیتم.» عن وهب بن منبه قال «ثلاثة ما اظن احدا یعلمها إلا الله: الرعد، و البرق، و الغیث.» و قال ابو الدرداء، «الرعد للتسبیح، و البرق للخوف و الطمع، و البرد عقوبة و الصواعق بالخطیئة، و الجراد رزق لقوم و رجز لآخرین، و البحر بکمال و الجبال بمیزان.» رسول گفت هر که که بانک رعد شنود خداى را یاد کنند که ذاکران را از آن گزند نرسد. و گفتى صلى الله علیه و آله و سلم هر گه که آواز رعد شنیدى: «اللهم لا تقتلنا بغضبک، و لا تهلکنا بعذابک، و عافنا قبل ذلک.»


حسن بصرى گفت «سبحان الذین یسبح الرعد بحمده، و الملائکة من خیفته، سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظیم.» ابن عباس گفتى «سبحان الذی سبحت له» کعب احبار گفت هر که آواز رعد شنود سه بار بگوید: سبحان من یسبح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته وى را از آن رعد هیچ گزند نرسد و گر در آن نقمتى باشد وى از آن معاف باشد.


الصواعق جمع صاعقه است و صاعقة آتش است که از ابر بیفتد و گفته‏اند صیحه عذاب است یقال ان دون العرش بحورا من نار تقع منها الصواعق و لا تصیب ذاکر الله.


یجْعلون أصابعهمْ فی آذانهمْ الضمیر لا صحاب الصیب، و اگر چه لفظ اصحاب محذوفست لیکن معنى او باقیست، پس جائز است که مقول علیه باشد کقول حسان:


یسقون من وره البریص علیهم


بر دى یصفق بالرحیق السلسبیل‏

که تذکیر ضمیر کرده از براى آنکه معنى ماء بردى است و جمله استینافیه است، کانه یاد کردى چیزى که موذن بهول و شدت بود گوئیا. کسى گفت حال ایشان باین نوع چیست؟ جواب دادند که یجعلون اصابعهم، و چرا اطلاق اصابع کرد در محل انامل؟ از جهت مبالغه من الصواعق یجعلون اى من اجلها یجعلون، کقولهم سقاه من العتمه و الصاعقة، فتصفه رعد هائل معها نار لا تمر بشى‏ء الا انت علیه من الصعق و هو شدة الصوت و التاء فیها للمبالغة کالعافیة و الکاذبة.


حذر الْموْت منصوبست براى آنکه مفعول له است چنان که شاعر گفته و اغفر عوراء الکریم ادخاره.


و الموت زوال الحیات و گفته‏اند عرض فرمود بضد آن چنان که خلق الموت و الحیات.


و الله محیط بالْکافرین احاطت هم از روى علم باشد هم از روى قدرت، حاصل کردن چیزى بعلم و قدرت خویش و رسیدن بهمگى آن احاطت گویند و گفته‏اند معنى احاطت اهلاک است کقوله تعالى إلا أنْ یحاط بکمْ اى تهلکون جمیعا.


مفسران ازینجا گفتند محیط بالکافرین اى مهلکهم و جامعهم فى النار. میگویند الله پادشاه است برنا گرویدگان، و تاونده بایشان، و رسیده بایشان، و آخر هلاک کننده ایشان.


أوْ کصیب من السماء معنى آن است که مثل منافقان بقومى ماند که گرفتار شوند ببارانى سخت در شبى تاریک. باران چنان سخت و شب چنان تاریک و رعد چنان بزور و برق چنان روشن که میترسند ایشان در آن هامون که ازین سختیها ایشان را صاعقه رسد و بمیرند. باران مثل قرآن است لانه یحیى القلوب کما یحیى المطر الموات، و ظلمات مثل کفر ایشان است که در آن درمانده‏اند. و رعد مثل آن آیات است در قرآن که در آن بیم ایشان و تخویف ایشان است، و برق مثل شهادت ایشان است. یعنى که چون برق تاود مقدارى فرا راه بینند در آن تاریکى و باران. و چون برق فرو ایستد، باز مانند این منافقان، همچنان‏اند چون شهادت گویند، فرا مسلمانى پیوندند. پس چون واشیاطین خود رسند شهادت خود را انکار کنند و با تاریکى کفر افتند، و چنانک برق دائم نباشد و درمانده را در تاریکى از آن نفعى حقیقى نه، منافق را از آن شهادت هم نفعى نه، که آن شهادت را حقیقى نه. و چنانک آن درماندگان در تاریکى انگشت در گوش میکنند تا صیحه عذاب و صاعقه بایشان نرسد که از آن بیم مرگ باشد منافقان همچنین انگشت در گوش میکنند تا آیات قرآن و وحى و تنزیل که در آن اظهار سر ایشانست بگوش ایشان نرسد از بیم آنکه دل ایشان بآن میل کند و ایشان را باسلام و ایمان در آرد چنان بر کفر خود حریص بودند که مى‏ترسیدند که اگر از آن بیفتند. با سلام رسند.


حذر الْموْت یعنى حذر الاسلام، و ایشان اسلام کفر مى‏شمرند و کفر مرگ باشد، چنانک آنجا گفت أ و منْ کان میْتا فأحْییْناه اى کافرا فهدیناه سدى گفت دو مرد منافق از مصطفى ص بگریختند و بیرون شدند و ایشان را این حال صعب پیش آمد شب تاریک باران سخت و آواز رعد و برق و صاعقه، انگشت در گوش نهادند در آن حال از بیم هلاک و ترس و جان، چون برق درخشنده فرا راه دیدند و پاره‏ء برفتند باز چون تاریکى روز گرفت هم چنان بر پاى بودند و هیچ فرا راه نمیدیدند. درین حال با یکدیگر گفتند: «لیتنا اصبحنا فنأتى محمدا فنضع ایدینا فى یده فرجعا و حسن اسلامهما» رب العالمین گفت منافقان در مدینه باین دو مرد منافق مانند که از پیش رسول برفتند به بین تا چه رسید ایشان را مثل منافقان مثل ایشانست، چون بحضرت مصطفى آیند و قرآن شنوند و وعد و وعید و احوال و قصه پیشینیان انگشت در گوش نهند، ترسند که اگر آیتى آید در شأن ایشان و اظهار سر ایشان و فرمودن بقتل ایشان، از بیم قتل و مرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دو مرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند.


اینست که گفت: یجْعلون أصابعهمْ فی آذانهمْ من الصواعق حذر الْموْت و چون مال و پسران و غنیمتها و فتحها روى بایشان دارد و اقبال دنیا بینند گویند نیکو دینى است این دین محمد ص، همچون آن دو مرد که چون برق درخشنده فرا راه دیدند در آن برفتند و ایشان را خوش آمد اینست که گفت: کلما أضاء لهمْ مشوْا فیه اى اضاء لهم البرق الطریق فحذف الطریق للعلم به و چون بلاها و مصیبتها روى بایشان نهد، و دختران زایند، و اموال و املاک ایشان نیست شود، متحیر مى‏نشینند و میگویند بد دینى است و نا این دین محمد، همچون آن دو مرد که چون تاریکى روز گرفت متحیر بر پاى بماندند اینست که گفت: و إذا أظْلم علیْهمْ قاموا و قیل: کلما أضاء لهمْ مشوْا فیه اى کلما انقطع الوحى و ترکوا و ما یخفون و سکت الرسول عن حدیثهم ارتاحوا و فرحوا و إذا أظْلم علیْهمْ قاموا اى و اذا تکلم فیهم و صرح بهم تبلدوا و تحیروا.


و لوْ شاء الله لذهب بسمْعهمْ و أبْصارهمْ و اگر الله خواستى آن شهادت که منافق بزبان میگوید بى دل، و آن سخن که از رسول میشنود بى اعتقاد، این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وى باز ستدى. چنانک از کافران باز ستد. و گفته‏اند معنى آنست که اگر الله خواستى ایشان را یکبارگى هلاک کردى تا مستأصل شدندى و نام و نشان ایشان نماندى. سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت: فی آذانهمْ و در آیت دیگر یخْطف أبْصارهمْ تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت: إن الله على‏ کل شیْ‏ء قدیر الله بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند، میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مومنان، و فرهیب ایشان مجوئید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم، که من هر چیز را تواننده‏ام و با هر کاونده تاونده.


یکاد الْبرْق استیناف ثانى است گوئیا جواب کیست که میگوید ما حالهم مع تلک الصواعق؟ و کاد گردانیدن از افعال مقاربه است، که وضع کرده‏اند از براى نزدیک گردانیدن.


چیز از وجود از جهت عارض شدن از سبب او لیکن موجود نباشد، یا از جهت فقد شرط یا از جهت وجود مانع، و عسى موضع است از براى رجا، پس آن خبر محض است. و الخطف الاخذ بسرعة و قرئ یخطف بکسر الطاء و یخطف على انه یختطف فنقلت التاء الى الخاء ثم ادغمت فى الطاء و یخطف بکسر الخاء لالتقاء الساکنین و اتباع الیاء لها.


کلما أضاء لهمْ مشوْا فیه استیناف ثالث است گوئیا که گفتند که چه میکنند ایشان با آن ربودن رعد و برق و گوش گرفتن؟ در جواب گویند کلما اضاء لهم الى الآخر و اضاء اگر متعدیست مفعولش محذوفست، یعنى کلما نور لهم ممشى اخذوه.


و اگر لازم است معنى آنست که کلما لمع لهم مشوا فیه فى مطرح نون، و اظلم نیز هم چنان متعدى آمده است، منقول از ظلم اللیل و قراءت ظلم بر بناء مفعول شاهد آنست. »